جدول جو
جدول جو

معنی گرده شین - جستجوی لغت در جدول جو

گرده شین
(گِ دَ / دِ)
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی، واقع در 7500گزی شمال خاوری خوی و 2500گزی باختر راه شوسۀ خوی به جلفا. هوای آن معتدل و دارای 534 تن سکنه است. آب آنجا از رود قودوخ بوغان و چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است. راه ارابه رویی به نام گوهران دارد و اتومبیل از آن می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرده بین
تصویر خرده بین
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک بین، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گرده بان
تصویر گرده بان
کوهان شتر، کمرگاه، گودبان، گردبان، سنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده نشین
تصویر پرده نشین
زن روپوشیده، زنی که در خانه و پشت پرده بنشیند، پردگی، مخدره، شخص خلوت نشین، پارسا و محرم اسرار، فرشتۀ مقرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گربه شان
تصویر گربه شان
محیل و مکار، چاپلوس
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ)
دهی است از دهستان بخش نمین شهرستان اردبیل، واقع در 25هزارگزی شمال خاوری اردبیل و 3هزارگزی شوسۀ اردبیل به آستارا. هوای آن معتدل است و 649 تن سکنه دارد. آب آنجا از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ دَ)
جمع شدن. گرد آمدن. تجمع کردن. مجتمع شدن. اجتماع کردن. فراهم آمدن: رأس العین شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست بسیار، و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و به یک جای گرد شود. آن را خابور خوانند و آنگه اندر فرات افتد. (حدود العالم).
چراغ و شمعسپاهی و بر تو گرد شده ست
ز نیکویی و ملاحت هزار گونه سپاه.
فرخی.
و جادودان با او گرد شدند. (تاریخ سیستان). این مجلس سلطان را که اینجا نشسته ایم به هیچ حرمت نیست، ما کاری را اینجا گرد شده ایم. (تاریخ بیهقی). استداره. ترحی. (زوزنی). مدور گشتن
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ دَ)
عقده ایجاد شدن:
طوفان گره شده ست مرا در دل تنور
تا مهر شرم بر لب اظهار ما زده ست.
صائب (از آنندراج).
- گره شدن عمر، کوتاه شدن آن:
به من هم چون خضر دادند عمر جاودان اما
گره شد رشتۀ عمرم ز بس بر خویش پیچیدم.
صائب.
- گره شدن سرمه، باقیماندن، و چسبیدن اندکی از آن:
چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست
سرمه چون گرددگره در دیده کم از خار نیست.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- گره شدن در حلق، در گلو گیر کردن. در گلو شکستن. شکستن گره در حلق و گلو:
آب حیوان چو شد گره در حلق
زهر شد گر چه بود نوش گوار.
سنایی.
رجوع به گره در گلو شکستن شود.
- گره شدن کار، گره در کار افتادن. رجوع به همین مدخل شود
لغت نامه دهخدا
(گِدَ / دِ)
نگهبان، چه گرده بمعنی نگاه هم آمده است. (برهان) (آنندراج). جردبان معرب گرده بان است. (منتهی الارب) ، بخیل. ممسک. لئیم
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
پیهی باشد بر روی کلیه ها. فروقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه، واقع در 24هزاروپانصدگزی شمال خاوری نقده و هزارگزی خاور راه شوسۀ مهاباد به ارومیه. هوای آن معتدل و دارای 352 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، برنج، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن ارابه رو است و اتومبیل از آن میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(ثَ خوا / خا)
اطلاق آن بر سیّاف و غیرسیّاف نیز آمده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان گله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه، واقع در 19هزارگزی جنوب میانه و 5هزارگزی راه شوسۀ میانه به تبریز. هوای آن معتدل و دارای 88تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
مستوره. مخدره. (منتهی الارب) :
پرده شناسان بنوا در شگرف
پرده نشینان بوفا در شگرف.
نظامی.
ای مدنی برقع مکی نقاب
پرده نشین چند بود آفتاب.
نظامی.
کجا رسد بجمال تو آفتاب که نیست
بلطف پرده نشین شوخ چشم بازاری.
رفیع الدین لنبانی.
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد.
حافظ.
، خلوت نشین، در تداول مردم گیلان، سرحدنشینان که در فرمان سپهسالاران باشند. (برهان).
- پرده نشینان. (رشیدی). یا پرده نشینان بار، مجازاً، خلوت نشینان. (برهان). خلوتیان. (رشیدی). محرمان اسرار. اولیای مستور. (برهان). ملائکۀ مقرّب. (رشیدی). ملائکۀ آسمان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناقد. نقدکننده. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه از کوچه ها چیزهای کم ارز برچیند. (یادداشت بخط مؤلف).
- خرده چین خوان انعام کسی بودن، بکمک و اعانت کسی زندگی کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ هََ زَ دَ / دِ)
باریک بین. تیزفهم. هوشمند. باتمییز. دقیق. (ناظم الاطباء). باریک بین (لغت محلی شوشتر). کنایه از باریک بین و نکته دان. (آنندراج). عاقبت اندیش:
با عدوی خرد مشو خردکین
خرد شوی گر نشوی خرده بین.
نظامی.
چنین فتنه ای را که شد گرم کین
اگر خرده بینی بخردی مبین.
نظامی.
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خرده بین دارم.
صائب.
، عیب بین. (ناظم الاطباء) :
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت وخیزش زمین.
سعدی (بوستان).
خرده بیناننددر عالم بسی
واقفند از کار و بار هر کسی.
شیخ بهائی.
- خرد خرده بین، عقل نکته سنج. عقل نکته بین
لغت نامه دهخدا
(گِ دِ شَ)
دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 40هزارگزی باختر مهاباد و 18هزارگزی خاور شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 203 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه قلعه تاسیان تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گرده بان
تصویر گرده بان
نگاهبان نگهبان حارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده پیه
تصویر گرده پیه
پیهی است بر روی کلیتین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردن شکن
تصویر گردن شکن
آنکه گردن دیگران را بشکند، جلاد دژخیم
فرهنگ لغت هوشیار
ایجاد شدن گره. یا گره شدن در حلق. در گلو گیر کردن: آب حیوان چو شد گره در حلق زهر گشت ارچه بود نوش گوار. (سنائی) یا گره شدن سرمه. باقی ماندن اندکی از آن و چسبیدن: چشم ما بر پیچش زلف است بر رخسار نیست سرمه چون گردد گره در دیده کم از خار نیست (سنجر کاشی) یا گره شدن عمر. کوتاه شدن آن: بمن هم چون خضر دادند عمر جاودان اما گره شد رشته عمرم زبس بر خویش پیچیدم. (صائب) یا گره شدن کار. گره در کار افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرد شکن
تصویر گرد شکن
شکستگی استخوان که تماما از هم جدا شود نه بدرازا و اریب
فرهنگ لغت هوشیار
مستور مستوره مخدره، خلوت نشینخلوت گزین، جمع پرده نشینان. یا پرده نشینان. خلوت نشینان خلوتیان محرمان اسرار اولیای مستور، ملایکه آسمان ملایکه مقرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرده بین
تصویر خرده بین
دقیق، تیز فهم، باریک بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده بان
تصویر گرده بان
((گِ دِ))
نگاهبان، نگهبان، حارس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گرده کلن
تصویر گرده کلن
آدرنال
فرهنگ واژه فارسی سره
زن، مخدره، مستور، مستوره، خلوت گزین، خلوت نشین، خلوتی، فرشته، ملک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باریک بین، دقیق، خرده پژوه، موشکاف، تیزبین، کنجکاو، ایرادگیر، خرده گیر، معترض، عیب جو، نکته سنج، نکته گیر، نکته بین، نکته دان، کوته بین، کوته نظر
متضاد: کلان نگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد